سرویس فرهنگ و هنر مشرق- خلاصه داستان: رامانو جان جوانی با استعداد و خودآموخته ریاضی است که دهه 1910 در مادراس هندوستان زندگی میکند. رامانو جان به تازگی ازدواج کرده است،اما از آن جایی که توانایی مالی ندارد، نمیتواند همسرش را نزد خودش به مادراس بیاورد. در نتیجه همسرش همراه مادر او در روستا زندگی میکند. رامانو جان تمام مدت سرگرم حل کردن مسائل ریاضی است و به مدارس و دانشگاه مادراس میرود و با نشان دادن مسائل ریاضی که در دفترچههایش دارد، سعی میکند آنها را قانع کند که او را استخدام کنند. اما چون مدرک دانشگاهی ندارد،هیچ کدام از مدیران به او توجهی نمیکنند. رامانو جان ناامید نمیشود و به تلاشش برای پیدا کردن کار ادامه میدهد و یک روز گذرش به یک شرکت بازرگانی انگلیسی میافتد و دستیار رئیس که یک هندی است، او را برای کار حسابداری به کار میگیرد. مدتی بعد رامانو جان خانهای اجاره میکند و همسر و مادرش را نیز به مادراس میآورد.
رئیس شرکت و معاونش تحت تأثیر هوش و توانایی رامانو جان قرار میگیرند و رئیس از او میخواهد نامهای برای جی اچ هاردی از اساتید بزرگ دانشگاه کمبریچ بنویسد و درباره نظریهای که دارد، حرف بزند. رامانو جان نامه را میفرستد و ادعا میکند که میتواند مقادیر منفی در عامل گاما را تعریف کند. هاردی ابتدا این موضوع را یک شوخی از جانب دوستش لیل وود که همیشه به نقد کارهای او میپردازد، میبیند، اما بعد از این که با لیتل وود در این باره صحبت میکند و هر دو فرمولهای رامنو جان را بررسی میکند، متوجه میشوند با یک نابغه روبهرو هستند. هاردی از رامانو جان دعوت میکند به دانشگاه بیاید.
سفر در دریا در دینی که رامانو جان به آن اعتقاد دارد، ممنوع است، اما رامانو جان به خاطر علاقهای که به ریاضی دارد، موهایش را کوتاه میکند و با وجود مخالف مادرش راهی سفر میشود. او به همسرش قول میدهد به زودی او را نیز نزد خودش ببرد. رامانو جان به کمبریج میرسد و مورد استقبال گرم اساتید قرار میگیرد، اما هاردی خیلی سرد با او برخورد میکند. هاردی از رامانو جان میخواهد مثل یک دانشجو سر کلاسهای درس دانشگاه حاضر شود تا بیشتر با مفاهیم ریاضی آشنا شود، چرا که روش ریاضی او منحصر به خودش است و او فرمول نویسی نمیداند، بنابراین نمیتواند نتایجی را که به دست آورده است، اثبات کند.
رامانو جان سعی میکند که با برخوردهای سختگیرانه و رفتارهای سرد هاردی کنار بیاید و تا جایی که توان دارد،تلاش میکند. با شروع جنگ جهانی اول رامانو جان با روزهای سختتری روبهرو میشود و حتی مورد توهین دیگر دانشجویان و اساتیدی قرار میگیرد که او را سیاه صدا میکنند و از او میخواهند به کشور خودش برگردد. مادر رامانو جان به دروغ به عروسش میگوید که رامانو جان نامهای برای او نمیفرستد و نامههایی را هم که عروسش به او میدهد، پست نمیکند و آنها را پنهان میکند. دریافت نکردن نامه از جانب همسرش حال روحی رامانو جان را نیز بر میکند. یک شب که رامانو جان تب شدیدی دارد، خودش را به بیمارستان جنگی که در حیاط دانشگاه برپا شده است،میرساند و دکتر به او میگوید که بیماری سل دارد. رامانو از دوستانش میخواهد که این موضوع را به هاردی نگویند.
هاردی تلاش میکند برای پیوستن رامانو جان به هیئت علمی دانشگاه نظر استادان را جلب کند، اما موفق نمیشود و در اولین رأی گیری شکست میخورد. وضعیت عمومی رامانو جان هر روز بدتر میشود و در نهایت در بیمارستان بستری میشود. هاردی از جریان باخبر میشود و به ملاقات او میرود. دکترها میگویند که عفونت تمام بدن رامانو جان را گرفته است. رامانو جان آخرین مسئله ریاضی را که حل کرده است، با فرمول، همان طور که هاردی همیشه از آن انتظار داشت، برای هاردی میفرستد. این محاسبات اساتید دانشگاه را تحت تأثیر قرار می دهد و سرانجام رامانو جان عضو هیئت علمی دانشگاه میشود.رامانو جان تصمیم میگیرد به هند و نزد خانوادهاش برگردد. بعد از مدتی رامانو جان بر اثر بیماری سل و در سن جوانی در هند فوت میکند.